حالم بد است
حالم بد است، حوصلهام روبهراه نیست
یک عمر با خیال تو بودن صلاح نیست
دارد کلافه میشود از دست هر چه «تو»ست
شاعر؛ که گاه فکر دلش هست و گاه نیست
باید که کوه بار غمم را به دوش خود ...
فکر تنت برای تنم جانپناه نیست
این خوشههای وحشی انگور در رگم
میجوشد آنچنان که بفهمم گناه نیست -
این دختری که مرتکبش میشوم هنوز
این دختری که فعل مرا پا به ماه نیست
از بس که در تفأل من ماهی نبود
هی فکر میکنم که خدا هم گواه نیست -
من عاشقم و در تنم انگار جاری است
یک مشت شب که حال و هوایش سیاه نیست
ماه من! نگات وزن تنم را به هم زده
با من برقص، وزن تو که اشتباه نیست؛
**
ماه من! برقص، قافیهها را به هم بریز
این شعر مست بی سر و پا را به هم بریز
من را خلاف قصهی تاریخ زنده کن
در این سکانس نقش خدا را به هم بریز
باید دوباره از شب اول شروع کرد
تقدیر را بکوب و قضا را به هم بریز
بی تو غزل نمیشود این شعر لعنتی
در آن برقص! قافیهها را به هم بریز ...
**
دارم برای زن شدنت نقشه میکشم
ای ماهی که زن شدنت هم صلاح نیست!
گم میشوی درون من و ... من درون تو ...
گم میشوم درون تو ... اینها گناه نیست!
حالا بخواب مادر انجیلهای من
با این پسر بکارت تو افتضاح نیست!!
ماه من! زمین به دور سرم چرخ می خورد
حالم بد است ... حوصلهام روبهراه نیست ...
.
.